کورده‌واری

گویش و ادبیات کردهای منطقه قروه- کوردی ناوچه‌ی قوروه

کورده‌واری

گویش و ادبیات کردهای منطقه قروه- کوردی ناوچه‌ی قوروه

کورده‌واری

گویش و ادبیات کردهای منطقه قروه مهجور مانده و از کتابت دور شده است. این وبلاگ شاید آغازی باشد برای پرداختن به این مهم و ثبت رسوم و سنن و شعرهایی که در حال فراموشی است. امیدواریم علاقمندان ما را در این کار یاری فرمایند.
https://telegram.me/kurdawary_ghorwa

خاطراتی از محسن شیروه(نقاش و سفالگر)

چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ب.ظ

خدا رحمت کند اموات همه را پدر خیلی شادروان دکتر محمد مصدق و ما را دوست داشت و با ما خیلی هم صمیمی بود مرتب مثل یک دوست با ما حرف می زد با وجودی که بی سواد بود وحتا سواد خوا ندن و نوشتن نداشت شادروان دکتر محمد مصدق را خیلی دوست داشت مرتب از او واز خاطراتش در زمان او صحبت می کرد و ازحز ب توده نفرت داشت و وقتی اسمی از حزب توده به میان می آمد چندشش می شد و مرتب از اینکه جهان پهلوان غلام رضا تختی چقدر شادروان دکتر محمد مصدق را دوست می داشت حرف می زد؛ و هروقت هم حرف میزد برای اینکه ما قطرات اشک روی گونه هایش را نه بینیم با گوشه دشتمالش پاک می کرد و می گفت نمی دانم چرا چشام اشک می ریزه! در آن زمان خیلی کوچک بودم و پدر را خیلی خیلی دوست داشتم به همین علت تصمیم گرفتم وقتی بزرگ شدم پزشکی بخوانم و چشمان پدر را مداوا کنم دیگر نمی دانستم که سر از زندان در می آورم عربعلی شروه برادر بزرگ تر که بعد ها استاد دانشگاه شد و در روز سیزدهم اردیبهشت سال نود به دیار باقی شتافت بیشتر از من و پدر عاشق شادروان دکتر مصدق بود و به همین خاطر چند بار همراه پدر خطر کرد و به دیدار دکتر که در آن سالها زنده بود و حالا نامش زنده است در احمد آباد به ملاقاتش رفته بود در یکی از خاطراتش تعریف میکرد همه کسانی که روزی دور و بر مصدق بودند و بعداز کودتای 28_امرداد رنگ عوض کرده بودند هم آن جا بودند و به ملاقاتش آمده بودند من و پدر هم رفتیم قیافه جذاب و دوست داشتنی داشت موقع خداحافظی متوجه شدیم برای بعضی ها یک بوقلمون کادو گذاشته که همه تعجب کردند و علت این کار دکتر را جویا شدند که چرا برای همه که چند نفری بودند بوقلمون ویا چیز دیگری نداده
این کنجکاوی به صورت ولوله ای در آمده بود و هر کسی توجیحی داشت وکار داشت به جاهای باریک می کشید که سرو کله با غبان دکتر پیداشد و گفت کار خدا بی حکمت نیست و کار آقا هم بی علت پدر هم مثل او همیشه دکتر را آقا خطاب میکرد ولی ما همه اورا دکتر صدا میزدیم باغبان دکتر توضیح می داد و همه سرا پا گوش من که شیرن زبان و کمی هم جسور بودم علت کار را جویا شدم گفت پسرم با سقوط آقا خیلی ها روزی دور و بر آقا به به و چه چه می زدند و مرتب قربان صدقه آقا میرفتند و حالا باد آن هارا به سوی دیگری سوق داده و رنگ عوض کرد ه دور و بر شاه دارند به به و چه چه پرداخته امروز به خیال این که آقا نمی داندو از کارشان بی اطلاع است و آنهارا نمی شناسد همراه بقیه لطف کرده تشریف آورده اند آقا این بوقلمون هارا هم برای کسانی گذاشته که بقلمون صفتند و مثل بو فلمون رنگ عوض کرده و اینجا تشریف دارند گذاشته تا شرمنده شوند.

(از فیسبوک محسن شیروه)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۴
گروه نویسندگان

نظرات  (۲)

جالب بود. امیدوارم باز هم از ایشان مطلب بگذارید
جالب بود از این خاطرات باز هم پست بگذارید. ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی