کورده‌واری

گویش و ادبیات کردهای منطقه قروه- کوردی ناوچه‌ی قوروه

کورده‌واری

گویش و ادبیات کردهای منطقه قروه- کوردی ناوچه‌ی قوروه

کورده‌واری

گویش و ادبیات کردهای منطقه قروه مهجور مانده و از کتابت دور شده است. این وبلاگ شاید آغازی باشد برای پرداختن به این مهم و ثبت رسوم و سنن و شعرهایی که در حال فراموشی است. امیدواریم علاقمندان ما را در این کار یاری فرمایند.
https://telegram.me/kurdawary_ghorwa

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است


(سید محمدرضا کردستانی، میرزاده عشقی، (1273-1303)

به یاری بهروز هنری به سراغ شمس‌الملوک خانم یکی از کهنسال‌ترین‌ بازماندگان خاندان عشقی رفتم که به رغم کهولت سن، قریحه شعری و حافظه‌ای بسیار قوی داشت. او دختر میرشمس‌الدین، برادر ناتنی میرزاده عشقی و به عبارتی{ برادرزاده} ناتنی او از ماه شرف خانم، زن تهرانی سید ابولقاسم، پدر میرزاده عشقی است.

با اطلاعاتی که این زن از شجره خانوادگی خود می‌‌دهد معلوم می‌شود که عشقی ریشه‌ای اصفهانی دارد. ظاهراً جدش حاج میرابوتراب اصفهانی در تهران وزیر محمدشاه قاجار بوده‌است. پسران او حاج میرمحمود و امین‌التجار به دستور دربار هر سال محرم ده شبانه روز به مردم شام و ناهار می‌دادند. یک روز حاکم کردستان برای گرفتن وام به سراغ آنها می‌رود. مدتی بعد هنگامی که آقایان برای دریافت وجه خود به کردستان دعوت می‌شوند، حاکم از آنها می‌خواهد که در این شهر بمانند و تکیه‌هایی مشابه تهران را برگزار کنند. ظاهراً هدف او از این کار ترویج آئین تشیع درمیان کردها بوده‌است. پس از آن املاک بسیاری در منطقه قروه {کردستان}به نام این خانواده شده، لقب کردستانی به آنان داده‌ می‌شود. سیدابولقاسم، فرزند میرمحمودخان پس از چندی به همدان مهاجرت می‌کند و بیگم خانم را به زنی‌ می‌گیرد. او از این زن صاحب شش فرزند می‌شود که نخستین آنها میرزاده عشقی است. 

* از نوشته خانم سولماز نراقی، محقق و پژوهشگر، خبرگزاری مهرنیوز      
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۶
گروه نویسندگان



دیر زمانی است که دوستان و آشنایان بر این مسأله پافشاری می‌کنند که سرگذشت خود را بنویسم تا بدانند در این سالهای سخت چه بر سرم گذشته است. من همچنانکه می‌گویند: «گنجشک چیه تا شورباش چی باشه» می‌دانستم که زندگی و رویدادهای حیات من، یارای مجلس  دوستان نیست و به همین خاطر، هرگز نمی‌خواستم دست به چنین کاری بزنم. اما این اندیشه بر من غالب افتاد که شاید نوشتن این گذشته‌ی پرفراز و نشیب برای پسرم «خانی» بی‌بهره هم نباشد تا شاید از سرد و گرمی و خوشی و ناخوشی زندگی من تجربه‌ای آموخته یا حداقل به این قناعت دست یابد که خوشی‌های روزگار هرچند خوش، پایدار نیست و ناخوشی‌های زندگی نیز هر قدر ناخوش، دیرزمانی نخواهد پایید.

به همین خاطر داستان زندگی خود را برای او می‌نویسم. اگر چه ممکن است بسیار پراکنده بنماید اما بر این باورم که حاوی نکات چندی نیز هست که تجربه‌ای برای او و آینده‌ی پیش رویش باشد. اگر دوستان نیز آن را بخوانند حداقل‌ دقایقی از مطالعه‌ی آن حظ خواهند برد. داستان زندگی من، بازگویی خاطراتی چند برای فرزندم است که بدون تکلف نگاشته شده و نمی‌خواهم بگویند این مطلب، ادبی نیست و آن یک، غیر علمی است، نباید این خاطره را تعریف می‌کرد و آن یک را به گونه‌ای دیگر می‌نگاشت یا از این واژه‌ی عربی یا آن کلمه‌ی فارسی در نگارش خود استفاده کرده است. راستش را بخواهید آن را به گونه‌ای کاملاً خودمانی و به دور از آرایه‌های ادبی و دستوری نوشته‌ام و اصلاً هدفم خلق یک اثر ادبی نبوده است. آنچه توانائی‌های ادبی را برای خلق یا ترجمه‌ی یک اثر می‌بایست، در کتاب «شرفنامه» به کار بسته‌ام و اینجا را مکان مناسبی برای اینگونه تکلفات و تقیدات ادبی نمی‌بینم.  اکنون که سرگذشت خود را می‌ نویسم شصت و سه سال خورشیدی از زندگیم گذشته و به مرز شصت و چهار نزدیک شده‌ام. هنگامی که از بلندای حیات کهولت شصت و چند ساله   به پائین می‌نگرم در می‌یابم اقتضای ایام کهولت، بسیاری از  خاطراتم را به ورطه‌ی فراموشی در فروفکنده و همچنانکه چشمانم دیگر بدون عینک نمی‌بینند، چشم ذهنم نیز از توان افتاده است. افسوس که عینکی برای آن سراغ ندارم. برایم کاملاً روشن است که از هزار و یک خاطره و رویداد، حتی صد سرگذشت را نیز کاملاً به یاد نمی‌آورم. خاطرات من «مشتی است از نمونه‌ی خروار» یا همچنانکه کردها می‌گویند « ذره‌ای است از یک مشت » (هه شتیک له مشتیک ضرب­ المثل معادل «مشت نمونه‌ی خروار» است.)
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۲۹
گروه نویسندگان