کیهان فرهنگی: استاد، حتما با نشریه ما و روال کار آن آشنا هستید. معمولا نخستین سوال ما به خلاصه ای از شرح احوال و تحصیلات مربوط می شود.
استاد عبدالرحمن شرفکندی ( ههژار): شرح حال من چندان مهم و شنیدنی نیست. بنده در سال 1300 شمسی در مهاباد متولد شدم. ایام کودکی در مدارس دینی و حوزه های علمی درس خواندم و تازه پا به دوران جوانی گذاشته بودم که همراه خانواده ام به روستای تراغه در اطراف بوکان رفتیم. آن روزها بدلیل تبعیضات بسیاری که از سوی رژیم حاکم اعمال می شد بنده به سوی مسائل سیاسی کشیده شدم و ناگزیر در 24 سالگی به عراق متواری شدم.
در آنجا بیمار شدم و مشکلات و سختی های زیادی را پشت سر گذاشتم، بعد به لبنان رفتم و حدود دو سال در آنجا بودم. سه سال هم در سوریه ماندم تا اینکه عبدالکریم قاسم در عراق کودتا کرد و من به آنجا بازگشتم، در همین اول بود که با ملا مصطفی برخورد کردم و همدیگر را بازشناختیم. وقتی جنگ با عراق و رژیم صدام پیش آمد. من از طریق همکاری با رادیو مطبوعات، مخالفتم را ابراز میکردم تا اینکه مجبور به بازگشت به ایران شدم ولی در اینجا رژیم شاه مرا به اعدام محکوم کرده بود، از این رو دوستان وساطت کرده و خواستار لغو این حکم شدند اما، شاه در پاسخ گفته بود عفوی در میان نیست فقط پرونده اش را به جریان نگذارید.
بنده در بغداد عضو آکادمی علمی بودم و کارهای ترجمه زیادی هم داشتم، لذا وضع زندگیم خوب بود، کتابخانه خوبی هم داشتم اما تمام اینها را به دستور صدام مصادره کردند، در نتیجه وقتی به ایران آمدم در نهایت فقر و تنگدستی قرار داشتم، به این جهت خانه ای هم در اینجا به من دادند.
در ایران به منظور امرار معاش و به هر حال ارائه نوعی خدمت فرهنگی، تصمیم به کار گرفتم و به انتشارات دانشگاه و جاهای دیگری رفتم. در آنجا از توان و بضاعت علمی من سوال کردند. گفتم: من زبان عربی دوره جاهلیت و عربی بعد از اسلام را می دانم و با زبانهای بومی مردم عراق و لبنان و سوریه و مصر هم آشنایی دارم و ضمنا ترکی استانبولی و آذری را هم بلدم و چون خودم هم کُرد هستم، طبعا این زبان را هم به خوبی می دانم. آقای فرموشی به من گفتند، بیا کتاب قانون ابن سینا را ترجمه کن. من هم اگرچه اطلاع چندانی در مورد این کتاب نداشتم، ولی صرفا با این تصور که یک کتاب عربی را به فارسی ترجمه می کنم این کار را پذیرفتم. اما بعد وقتی کتاب را آوردم و مقداری از آن را مطالعه کردم دیدم به هیچ وجه آن طور که من تصور می کردم نیست و کاری سخت دشوار است.
بنابراین نزد ایشان بازگشتم و گفتم: دانسته های من بیشتر در خصوص ادبیات عرب و دواوین شعرایی نظیر متنبی و ابونواس و بحتری است، حتی ادبیات دوره جاهلیت را هم می دانم، اما ترجمه این کتاب در حد توان من نیست. آقای دکتر فرموشی گفت خسته نشو، اگر در ماه حتی یک صفحه هم ترجمه کنی، برای ما کافیست. بعد قرار شد کار دیگری را هم شروع کنم که همین فرهنگ کردی- فارسی است. برای انجام این کار هم هفته ای دو روز به پژوهشکده ایران زمین- که در حال حاضر متعلق به مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی است- می رفتم. پس از انقلاب اسلامی هم آمدند از من پرسیدند چکار میکنی؟ گفتم مشغول ترجمه قانون و گردآوری فرهنگ کردی- فارسی هستم، اگر موافق هستید ادامه بدهم، که البته مورد قبول واقع شد. ترجمه قانون درحال حاضر تمام شده، هر چند 3 جلد آن بیشتر به چاپ نرسیده و 4 جلد دیگر در آینده چاپ خواهد شد.
کیهان فرهنگی: از شرح حالتان خیلی زود گذشتید. در مورد تحصیلاتتان و فعالیتهایی که هنگام زندگی در بغداد داشتید می خواهیم بیشتر بدانیم.
استاد شرفکندی: اگر اجازه بدهید داستان کوتاهی را برایتان تعریف می کنم که مصداق کامل زندگی من است: