دەم بەیانی
قەلاییک
قاڕەقاڕ دانیاۊ
دایکم
هەر ئە هات و ئەچۊا و دەنگیەهات
خاس گوێچکە تەکانم
دیم ئەیژێ:
خوا خەیری کا
ئەی قەشقە
واز نەتێرێ...
•
ئەو ڕووژە
بێ خەوەر خراوێ
خوەر
ماڵاوایی کرد
فەردین شەریف نیا -قوروە
بۊمە ئاینەیگ
ئاینەیگ بوو سەێاگان.
هاواری هەورەتریشقە و گوڵی سۊر و
شەیهەی شەهابی هەورەتریشقە
لە ناو من وە ڕەنگ هەمهەمە جەریانی هەس
بۊمە ئاینەیگ
ئاینەیگ بوو سەێاگان
ئەورە تواشا کە
هاواری مناڵەیڵ برسی, لە بووی اودکولون
بەلێ ژنەفتەنییە تواشاکەن:
هاوار مناڵەگان.
لەولاوەو, وە ئەزای ساکت گوڵبەڵگگان هەڵکردێە
ئاوازی هەنجەرەی خوێنی پاییز
بۊمە ئاینەیگ
ئاینەیگ بوو سەێاگان.
هەڵگڕانن: فەردین شەریف نیا- قوروە
من نازانم
بۆچه ئهیژن ئهسب حهیوان نهجیبیگه
کهموتهر قهشهنگه
بۆچه له ناو قهفهس هیچکه کهرکهس نیه
گۆل شهوهر چه کهمیگی ههس له لالهی سۊر
چاوهگانمان ئهیشی بشورین جوریترئهیشی تماشا کهین
واژهگان بشورین ئهیشی
واژه ئهیشی با بۊد
واژه ئهیشی باران بۊد
چهترهگان بووهسین ئهیشی
بچینه ژیر باران
فکر و بیر بووهینه ژیر باران ئهیشی
تهک تواوو خهلک شار بچینه ژیر باران ئهیشی
دووس له ژیر باران ئهیشی بۊنین
عێشق له ژیر باران ئهیشی بۆزینهو ...
ههڵگهڕانهوه وه کوردی ناوچه قوروه: حهسهن موحهمهدی
کهیوومهرس گهڕووسی
شیعرهکانم
بوون بهگوڵ و
کهنیشکهکانی ئهمشاره، چهپک چهپک
کردیان به ههدیهی دڵداری
بهڵام ههرگیز کچیَ نههات
بڵیَ جهلال:
ئهی خۆت بۆ هیَنده خهمباری؟!له خه یالم دا
دنیایکم ئه وی:
ماسیه کان تیدا
به بی "ئاو"!
به بی "هوا"
هه ر به هیوا بژین...
په شیو
1
له پهژاره، گورانیگ ئهمێنێ
له ئاوات، واژهیگ
له ژیان، شێعریگ ئهمێنێ.
بیژهن جهلالی
2
سهفهر بووچه کهم، بووچه
سهفهر کهم؟
من که ئهتانم وهیلان بوم
ساڵیهل فره له دهور ماڵهگهما.
بیژهن ئێلاهی
ههڵگهڕانهوه وه کوردی ناوچه قوروه: حهسهن موحهمهدی
در یکی از غروب های سرد زمستان 1319 شمسی در یکی از کوچه های خیابان تختی قدیم و سعدی امروز تهران، پیرمردی تنها و عصا به دست، عازم رفتن به خانه اش بود و رهگذران هر کدام در فکر کار و زندگی خویش بوده و عازم بودند و یکی دو تن هم با پیرمرد شانه به شانه شدند و جز خودش کسی نمی دانست او روزگاری عزیز السلطان بوده و میلجک دربار باشکوه سلطان صاحبقران و هرگاه شاه غمی در چهره و چشمان او می دید ایران زمین را تعطیل می کرد و تاریخ می گوید، پس از سلطان محمود و ایاز او و سلطان جلال الدین و شمس تبریزی، کسی ناصرالدین شاه و میلجک نمی شود.
آری او در همان غروب زمستان 1319 دیگر نتوانست وارد منزل بشود و در کوچه نقش زمین شد وقتی جماعتی از رهگذران و ساکنان کوچه بر دور جنازه جمع شدند ناگهان شنیدند که یکی گفت: آه. عزیزالسلطان... او عزیزالسلطان است.... یکی دیگر پرسید منظورت چیه؟ یعنی می گوئی این پیرمرد ملیجک بود؟ گفتند بله او خودش بود و آمبولانس که آمده بود باز هم ناگهان دیدند که اتومبیل و اسکورت آمد، مردم دیدند روی پلاک اتومبیل نوشته است سیاسی و آنگاه دیدند سفیر امپراطوری بریتانیا در تهران فوری آماده شده تا ضمن عرض تسلیت به بازماندگان عالی ترین مدال امپراطوری انگلستان و حمایل و فرمان و شمشیرش را که در موقع سفر به وی اهداء شده بود پس بگیرد و به کاخ بوکینگهام مسترد بدارد و بدترین ترتیب پرونده زندگی کودکی چرکینی و بیمارگونه کردستانی از ایل گروس بسته شد.
میلجک در زبان کُردی به معنی گنجشک است البته زبان کُردی چون تمام زبانهای زنده دارای لهجه های مختلف است و در لهجه اردلانی که خاص سنندج و اطراف است این نام ملیجک رواج دارد اما چگونه به دربار ایران رسید؛ هنگامی که امیر نظام گروس از سرداران و رجال زبده و نامدار کردستان عهده دار حکومت و ولایت کردستان ایران بود و با دسیسه ی او فرهاد میرزای معتمدالدوله عمری شاه حکومت موروثی خاندان اردلان از هم پاشیده و بیگانگان بر تخت خسروخان ناکام تکیه زدند و مدعیان با القاب شرف الملک و فخرالملک و عزالممالک و سردار رشید افتخارات و حقوق انسانی و موروثی خاندان اردلان و مردم کرد را فروختند. برای خوشنودی خاطر خطیر سلطان صاحبقران بانوئی به نام آمینه خانم از ایل گروس در شهر بیجار را برای حمودی سلطان و حضور در حرمسرای سلطنتی ایران به تهران اعزام داشت و او هم در مدت کمی توانست جایی برای خود باز کند و لقب اقدس را بر نام او افزودند و چون بانوئی امین و امانت دار بود بنام آمینه اقدس شهرت یافت و چند بار او را آزمودند و جواهرات و مرواریدهای بی حساب خزانه را جلو دستش ریختند و بعد شمردند و دیدند یک حبه هم از آن کم نشده است فلذا به دستور شاه آنچه زخارف و احجار کریمه و گوهر و الماس بود به وی تحویل دادند و حتی پول و مخارج روزانه شاه نیز در ید و تصرف و اجازه آمینه اقدس بود.
بعد از یکسال شاه او را صیغه کرد و بعد برادرش هم که لقب امین خاقان داشت پایش به دربار کشیده شد و در منزل فروغ السلطان بودند که چند غلام بچه مشغول گرفتن بچه گنجشک بودند که امین الخاقان در حضور شاه نام گنجشک را فراموش کرده و به زبان کُردی و لهجه اردلانی و گورانی عنوان ملیجک را ادا کرده بود و شاه از این کلمه خوشحال شده و دستور می دهد امین الخاقان و کودکش بنام ملیجک خوانده شوند. امین الخاقان بعد از حرم بیرون آمده و در سفر و حضر و شکارگاه همراه و همدم سلطان شده و سال 1292 بنا بر اراده آمینه اقدس برای برادرش زن می گیرند و جیران خانم از فرزندان ندیمه فروغ السلطنه به عقد او درمی آید و این عزیزالسلطان (ملیجک) نتیجه ازدواج جیران خانم و امین الخاقان است که در سال 1295 متولد شده وقتی که چهل روزه بوده در اندرون با سلطان صاحبقران مواجه می شود و شاه که می فهمد برادرزاده آمینه اقدس است او را در بغل می گیرد و این کودک از آن ساعت جزء عزیزان سلطان می شود چون گربه مخصوص که به نام ببری خان مشهور بوده و هر کس عرض حال مهم داشته اگر موفق می شد که عریضه خود را نوشته و در گردن ببری خان آویزان کند با مقداری سکه طلا کار او صددرصد درست می شده و نیز کبوتری هم در آنجا بوده بنام کفترخان که وی هم از غلام و خادم و مسئول تغذیه برخوردار بوده و اینها عزیزان شاه بوده اند.
بهر حال از سن چهل روزه برای وی دایه می گیرند و سپس معلم و ندیمه و همبازی های فراوان که افسرده نشود و به شادمانی زندگی کند آنگاه می سپارد که به وی موزیک نیز درس بدهند.
خوشبختی ملیجک وقتی بود که او را به اطاق خواب شاه می برند و شاه زیر چلچراغ بوده که ملیجک گریه می کند و شاه مجبور شده بود از روی تخت برخیزد و پیش کودک برود در این موقع ناگهان چلچراغ از سقف روی تخت سقوط می کند و اگر شاه در آنجا می بود طبعاً از هستی ساقط می شد. فلذا شاه با دیدن این منظره اهالی حرم را خبردار کرده و کودک را عزیز سلطان می خواند و نوعی تقدس و نظرکردگی برای او قائل می شوند. محبوبیت این کودک مجدی بوده که بزرگان کشور برای عرض خواسته های خود به وی متوسل می شوند و سعی می کنند با هدیه دادن و رشوه و غیره او را فاسد کنند لاکن ملیجک بدون چشمداشت به مردم خدمت کرده و هر کاری از دستش برآمده کوتاهی نکرده و جان چندین نفر را از مرگ نجات داده.
او در سفر شاه به لندن از همراهان وی بوده و از طرف علیا حضرت ملکه بریتانیا به دریافت مدال و حمایل و فرمان و شمشیر مفتخر شده و تا پایان زندگی از مزایای آنها برخوردار بوده و پس از وفاتش این نشانها توسط سفارت بریتانیا به لندن بازگردانده شده است. او خاطرات خود را در کتابی نفیس با ششصد صفحه مصور تحت عنوان شاه ذوالقرنین و خاطرات ملیجک نوشته که استاد بهرام افراسیابی در سال 1372 چاپ ششم آن را در انتشارات سخن و تیراژ 2200 نسخه به بازار کتاب فرستاده و حاوی اطلاعات مهمی از وقایع عهد سلطنت ناصرالدین شاه قاجار می باشد و با این شعر که شاه زیر عکس خود نوشته شروع می شود.
تو ای ناصرالدین شاه زمانی بخود آی
که روزی سرآید ترا زندگانی
تو این تاج و این تخت بگذاری آخر
زمینت زند گردش آسمانی
کوردپرس
اقوام کرد در طول تاریخ به نامهای گوناگونی نامیده شده اند:سومریها به آنها گوتی،جودی،جوتی می گفته اند.پارسها آنان را کُرتیوو کُردراها نامیده اند.یونانیها و رومیها به کُردها، کاردُسوی،کاردُخوی،کاردک،کُردکی،کُردُخی وکاردُویکا گفته اند.ارمنیها آنان را کُردئین ، کاردُوی ،کاردوا ،کارتاویه نامیده اند وسرانجام آرامیها و آشوریها به آنان گُتی ، کوتی،کورتی ،کاردو،کارداکا ،کارتکان و کاردواک گفته اند.
برابری کُرد با ماد قولی است که جملگی برآنند و بر آن پافشاری می کنند.تقریبا همه ماخذ چه اروپایی و چه ایرانی تا آغاز پادشاهی هخامنشیان سرگذشت این دو را موازی با هم دانسته و به ثبت آن همت گماشته اند. نشانه های ماندگار بزرگان و شاهان و امیران حکومت ماد در سرزمین کُردستان ژرفای اعتقاد ملی و احترام این مردم را به گذشته کهن خود به خوبی نشان می دهد.
سالنامه های شلمنسر سوم( از مهاجمان به سرزمین کنونی کُردستان در 836پ.م) از مادای (مادها)نام برده است و با استنباط از نوشته های آشوریان در این زمان ،مادها در جنوب دریاچه ارومیه و نواحی سقز تا پیرامون همدان مستقر بودند.در کتیبه سومری نام کَرَده امده است.در زمان اردشیر بابکان کلمه کُرد به خط پهلوی به کُرت نوشته شده است.گزنفون مورخ و سردار یونانی ،شاگرد سقراط حکیم (352_430 پ.م)چند کتاب درباره ایران نوشته است یکی از آنها اناباز یا بازگشت ده هزار نفری نام دارد و او از کُردها به وضوح نام برده است.
گویش و لهجه های زبان کردی از خانواده زبان های هند و اروپایی و زیرمجموعه زبان های ایرانی- آریایی است که دارای شش لهجه مختلف می باشد:
۱-لهجه کرمانجی (شمالی) که زبان اکثریت کردهای ساکن ترکیه، روسیه، سوریه، شمال ایران وشمال خراسان و همچنین اطراف کابل می باشد.
۲-لهجه سورانی (مرکزی) که عمدتاً در ایران و عراق بدان سخن می گویند.
۳-لهجه اورامی (جنوبی)
که خود به دو لهجه کلهر و هورامی تقسیم می شود. لهجه کلهری در کرمانشاه و
لهجه هورامی در اورامانات (شامل هورامان تخت و هورامان لهون) رایج است.
۴- لهجه لری
، از لهجه های آریایی که از نقطه نظر فونولوژی ، در بین زبان کردی و
فارسی قرار دارد ، تا به طرف شمال لرستان حرکت می کنید ، این لهجه بیشتر به
زبان کردی نزدیک می شود.
۵- لهجه گورانی ، از کلمه گوران مشتق شده است . گوران جمع (گه وره ) است و (گه وره) در زبان کردی به معنی بزرگ یا گبر ( زرتشتی ) است . از نقطه نظر زبانشناسی ، بخشهای وسیعی از مناطق جنوبی کردنشین ، مانند اکثریت استان کرمانشاهان ، اکثریت استان ایلام و بخشی از لرستان به این لهجه از زبان کردی صحبت می کنند
۶- لهجه زازاکی (زازایی - دملی) ، این لهجه نیز از لهجه های زبان کردی
است ، که از لحاظ لغت ، دستور و سایر معیارهای زبانشناسی ، با اکثر لهجه
های کردی دیگر، مقداری فاصله گرفته است .لهجهء زازاکی در کردستان ترکیه
تکلم میشود. شهرهایی که با این لهجه صحبت میکنند شامل: سیواس، درسم
(دهرسئم)، بینگول، مووش، و قسمتی از حومهء ارزنجان است.
نخستین آثار مکتوب ادبیات کردی
در قرن 4 هجری در ترانه هایی با اوزان ده هجایی و درمضامین عرفانی و به
زبان"گوران"سروده شده اند. هنوز هم در لهجه ی سورانی واژه ی"گورانی" به
معنی "ترانه " به کار می رود. در قرن 19 لهجه ی سورانی به زبان مسلط ادبی
تبدیل می شود و آثاری با مضامین صوفیانه پدید می آیند. ولی در پایان این
قرن مضامین ملی گرایانه غلبه می یابند و بالاخره در نیمه ی قرن 20 نوآوری
در فرم هم شروع می شود و مضامین ناسیونالیستی با چاشنی چپگرایانه غالب می
شوند.
اولین شاعر نامدار کرد شیخ احمد نشانی ملقب به "مَلای جزیری"( 1481- 1407) است. او در جزیره ی بوتان ترکیه می زیسته و به زبان کرمانجی غزل های عارفانه و زیبایی می سروده. دیوان او به همت شاعر کرد ایرانی "هه ژار" و توسط انتشارات سروش به چاپ رسیده است.
"دڵم بێره جێ"
له ئان جوانی
ئهڕوانیم چاو ههرکه
چاوی پێم ئهوت
دڵم بێره جێ ...
بیخهوهر لهیه
چاو منیش پێ ئهوت
دڵم بێره جێ...
ئیسه، چاو ناخهمه ناو چاو هیچکه
له بهر ئهوه
دڵ دامهسه دهریا و
ههر خهریک
دڵ وه جێ هاوردنم.
این پایان نامه، پژوهشی است با عنوان جمع آوری و تحلیل داستان های کردی شهرستان قروه. فقدان منبعی مکتوب از داستانهای شفاهی در شهرستان قروه و روستاهای اطراف آن، این انگیزه را ایجاد کرد تا بخش ناچیزی از این داستان ها را که در معرض نابودی و فراموشی بودند، به روش میدانی گردآوری کنیم و به صورت مکتوب ثبت نماییم. آنگاه با تکیه بر روش «ساختاری»، قصّه ها را مورد بررسی قرار دهیم. در این روش با کمک روساخت واجزای ساختار به شناخت و تبیین ژرف ساخت داستان ها پرداخته ایم. آیین پاگشایی، اسطوره آفرینش، نجات بخشی ساخت های پرشمول واساسی در این داستان ها هستند. بر بنیاد این قصّه ها میتوان از خلق و خو و شیوه زندگی و رسوم و فرهنگ بومی و محلّی این منطقه آگاهی یافت و همان گونه که این قصّه ها نشان می دهد ژرف ساخت بسیاری ازمبانی فرهنگی و مسائل اجتماعی قروه بازتاب اندیشه های باستانی است.این پایان نامه در چهار فصل و 325 صفحه نگارش شده و در قسمت بررسی ساختارگرایی در داستان ها به 22منبع معتبر رجوع شده است.
عنوان پایان نامه ارشد: گردآوری و تحلیل داستان های کردی شهرستان قروه/ محقق: رقیه باقری/ رشته تحصیلی: زبان و ادبیّات فارسی/ استاد راهنما: دکتر تیمور مالمیر/ استاد مشاور: دکتر عباس اطمینانی/ واحد دانشگاهی: دانشگاه آزاد واحد سنندج
دهنگ بلوور
له نقور دیروک تیهریکهو تی
دهنگ سووز مهل شهوه
له دارسانهیل بهرو
له ولات سهرد و سزیای.
دهنگ سووز سومارهمه
هاواریگه ئرای مه نن.
دهنگ بلوور
دهنگ دنیاس
دهنگ دنیا
دهنگ شهوه.
بلووره وان پهلک بی بهر
له چهم چوول خوهر ئاواس.
هر زبانی، فرهنگی را در دورن خود حفظ می کند. گوشه هایی از این فرهنگ، می تواند برای زندگی همه انسان ها مفید و درسی از گذشتگان برای نسل های بعدی باشد.
روز دوم اسفند، برابر با 21 فوریه از طرف یونسکو به عنوان "روز جهانی زبان مادری" نامگذاری شده است که این نامگذاری در کنفرانس یونسکو به منظور کمک به تنوع زبانی و فرهنگی انجام شده و مجمع عمومی سازمان ملل متحد، سال 2008 را سال جهانی زبان ها نامگذاری کرد. هر ساله در سراسر دنیا به مناسب این روز، همایش ها و برنامه متنوعی برای ارج نهادن به زبان مادری و تقویت هویت بومی برگزار می شود.
سازمان یونسکو، همه کشورهای عضو خود را به استفاده از زبان مادری در آموزش تشویق کرده و آموزش به زبان مادری را یک حق برای همه کودکان می داند. از طرف دیگر، آموزش به زبان مادری میتواند سبب کاهش تبعیض و تنوع فرهنگی شود.
روز جهانی زبان مادری برای نشان دادن و حفاظت از تنوع زبانی و تشویق و ترغیب مردم جهت بسط و گسترش زبان مادری است که این امر سبب گسترش فرهنگ صلح و تنوع فرهنگی میشود.
در ایران، همایشهای مختلفی با موضوع زبان مادری در میان اقوام مختلف برگزار میشود. انجمن های مردمی، فعالان اجتماعی، نویسندگان شخصیت های فرهنگی و اجتماعی، همواره درباره آموزش به زبان مادری و تدریس آن در مدارس تاکید و آن را لازم الاجرا می دانند.
به عقیده فعالان عرصه اجتماعی، زبان، آداب و رسوم، آیینها، مناسک ویژگی های واقعیت تنوع زیبایی های اقوام هستند؛ بنابراین هر گونه پیشرفت و ترقی جوامع، عمدتا بر ویژگی های پویایی قومی و زبانی بستگی دارد.
امسال در کردستان، موضوع زبان مادری از طرف فعالان اجتماعی، فرهنگی و انجمن های مردمی، مورد توجه قرار گرفت .برنامه و همایش هایی به مناسبت روز جهانی زبان مادری برگذار شد. در شهرستان بانه نیز فستیوالی به نام «ناسنامه من»به معنی شناسنامه من، با همکاری انجمن های پاژین، نوژین، هوژان، انجمن ادبی به روژه، سوما و اتحادیه های کارگری برگزار شد. خوشبختانه با استقبال گسترده مردم رو به رو بود.
دنیا ته مه و دنیا تووز، دنیا گه رته چۊچانه
که سێ که سێ نیه ناسێ ،گیشتێ ده م ئه ڵپێچانه
نه بوو هه ناس ِ عشقه ، نه رووژنای راسی
دنیا خراو ، دنیا گه ن ، دنیا دروو ده سانه
زه مین زه رد و زه مان زه رد ، ئاساره و ئاسمان زه رد
کوتێ داخیم کوتێ ده رد ، دة ئێ زه رده لۊلانه
ته و ئه ڵکزان سقانم ، له رز ئه ڵچه قان دنانم
گیانم بۊه په ته سوو ، ده ێ ئاگر گڕانه
شڵه ێ شه ڕه و و گڕه ێ نار، گرمه ێ گورگه و هافه ێ مار
یه که ێ به خته ؟ بێداده ، یه که ێ تاڵه س؟ تاڵانه
1 - مقدمه:
عبدالملکی، عبدالمالکی، عبدالملکیان یا ملکی های غرب مازندران که در بخش های کجور(روستاهای میرکلاه، کدیر، پول)، چمستان و صلاح الدین کلا ساکن اند، همگی به عبدالملکی یا اوملکی شهرت دارند. آنها اصالتاً کرد و از نژاد آریا می باشند. شعری در همین رابطه از نگارندۀ سطور به گویش کردی عبدالملکی: قبلِ اسلام یانَه مان کردستان بی/ نِمِه زانی پاوَه یا هورامان بی/ هجومِ تازیِ عهدِ ساسانی/ ایمَش آوارَه کرد، هر یَک یَه شانی
2- تاریخ مهاجرت:
1-2 از اورامانات به جنوب ایران:
همانگونه که پیشتر گفته شد،خاستگاه نیاکان عبدالملکی قبل از اسلام در اورامانات کردستان بود امّا مشخص نیست که به چه علت و از چه زمانی بعد از ورود اسلام به کردستان، ایشان از آن مناطق کوچ کرده و به جنوب ایران مهاجرت نمودند. در همین رابطه،مکنزی نخستین سرکنسول انگلیس در رشت در سفرنامه اش (1858 میلادی) می نویسد:«[عبدالملکی ها] قرار بود که در جهاد علیه انگلیسی ها که صدراعظم وطن پرست و دیندار اسبق اعلام کرده بود بجنگد، ولی قبل از اینکه وارد مهلکه شوند جنگ خاتمه یافت و مجبور نشدند که به جنوب ایران سفر کنند. می گویند عبدالملکی ها در اصل از آن منطقه به اینجا آمده اند[1].»(سفرنامه شمال،ص71) اکنون نیز عبدالملکی ها در جنوب ایران، حوالی گچساران در روستایی به نام سراب نینیز زندگی می کنند که به ملک زاده و اسد زاده شهرت دارند. ایشان بر مزار نیاکانشان نیز نام خانوادگی عبدالملکی دیده می شود و همگی خود را عبدالملکی یا اوملکی می خوانند.
2-2 از جنوب به استان همدان:
بعد از مهاجرت به جنوب، عبدالملکی ها در استان همدان (محلّی بین ملایر، تویسرکان و نهاوند) هم مرز با استان لرستان ساکن شدند. در مناطقی که امروزه به این نامها معروفند: روستاهای گِرا، فَریازان، زاغه(که ساکنانش اکنون به تیمور آبادِ تویسرکان کوچ نموده اند)، نوقده، دو قلعه، فرس فج، دارانی پائین، حسین آباد قِشلاق، وِردابه، نوآورزمان و محمد آبادِ محمّد زمان.
3-2 از همدان(تویسرکان) به خراسان (در گز):
در زمان نادرشاه افشار، عبدالملکی ها (ایلاتی که اکنون در مازندران ساکن اند) به همراه طوایف زندیه به درگز قوچان فرستاده شدند و عبدالملکی های کردستان به قلعه عبدالملکی قروه تبعید گردیدند. ایرج افشار در این باره می نویسد:« مردم ایل عبدالملکی در گذشته ساکن درگز بودند ولی بنا به عللی به فارس مهاجرت کردند»[2].(ایل ها،چادر نشینان و طوایف عشایری ایران،ج2،ص1078)
اگر آن کرد گروسی به دست آرد دل ما را
به طاق ابرویش بخشم دل و جان و سر و پا را
فاضل گروسی
گَروسی، یکی از لهجههای کردی است. این زبان بیشتر در منطقه بیجار گروس و قروه تکلم میشود. در لغتنامه دهخدا چنین آمده: گروس به منطقهای شامل کردستان، زنجان، همدان و قزوین اطلاق میشدهاست که مرکز آن بیجار بودهاست. البته این اطلاق به دوران قبل از تقسیم بندی استانی برمی گردد،
کردی گروسی رابط بین کردی سورانی با کلهری است چنانکه گویش و کاربرد لغات کمتر کلهری بوده
ولی لهجه سخن گفتن همانند کردی سورانی )سنندجی) میباشد البته کلماتی رانیز از کردی کرمانجی به قرض گرفته است . لهجهی کردی گروسی
لهجهی غالب ساکنان گروس را تشکیل می دهد و لهجهی نامبرده از زیر گروه کردی
گورانی ( اورامی ) است. گروسیهایی که هم
اکنون در مناطق مختلف ایران زندگی میکنند اصلیتی از این خطه دارند، هم اکنون در
شهرهای میانه، زنجان، بیجار، قزوین، کرمان و... طوایف گروس ساکن میباشند.
"بێ ناو"
بارانیگ داکرد اندک بارانی بارید
عددەیگ مردمانی
لۊتیان گردنەبان گردن افراشتند
شلووق کردن غوغا کردند
وەتن: گفتند:
ئیمە خوا خوەشمان ئەتوا خدا ما را دوست دارد
ئەوانەیگ, مان بێ باران مردمانی که ماندند بی اب
سەریان لە خوار سرهاشان پایین
چاڵاو ئەکەنیان چاه می کندند
ئاو هەڵ ئەکیشان بێ دەنگ اب از چاه می کشیدند بی همهمه
فەردین شەریف نیا - قوروه
"شێعر بیناو"
ڕهشه با وت:
خوهشمه چوارچو ئهی دنیا نهتی
تهقالا ئهێم وه خاپۆر کردن ژێر و ڕۊی کهم.
وتمه پێ: منیش خوهشمه پێ نهتی
وهلی گهرهکمه تهک عێشقا
ئاشتی بهمهو.
" ئاوا وت بای شهمال"
باد سیاه گفت:/قالب این دنیا را دوست ندارم /میکوشم با ویران کردن آن تغییرش دهم/گفتم به
ا او من نیز چون تو دوست ندارم /اما میخواهم که با عشق /آشتیاش دهم /«چنین گفت باد شمال».
2
"قهن"
تو
ئهتانی تاڵییهل
چای،
قاوه و شهراو بخوهی
بۆ چه؟
له بهر ئهوه
کهنیشکی وهک من
قهن
سهر مێزی ژیانده.
تو/میتوانی تلخیهای/چای،قهوه و شراب را بنوشی/میدانی برای چه؟/چراکه/دختری
چون من /قند روی میز زندگی توست.
ههڵگهڕانهوه وه کوردی ناوچه قوروه: حهسهن موحهمهدی
زنجیره زرّین زبانی در دو سوی زاگرس
هادی عیار: هنگامی که درباره صادرات سخن به میان میآید شاید در اذهان بسیاری مصادیقی همچون کالاها، اجناس و محصولات مادی به ذهن متبادر شود. اما آنچه بسیار مهمتر است و کمتر برای آن برنامهریزی صورت میگیرد، موضوع صادرات فرهنگی است. موضوع تأثیر متقابل فرهنگها بر یکدیگر بویژه در حیطه هنر و ادبیات موضوعی است که بارها درباره آن صحبت شده. ایران نیز در این زمینه به گواه تاریخ خود یکی از شاخصترین فرهنگها در تأثیرگذاری بر سایر فرهنگها بوده است. آنچه در این مجال به آن میپردازیم، گفتوگوی متقابل ادبیات فارسی و کردی به عنوان دو فرهنگی است که ریشه مشترک زبانی و مجاورت جغرافیایی دارند. به این منظور بر آن شدیم با سیدعلی صالحی، شاعر نامآشنای این سو و آن سوی زاگرس که تاکنون ترجمههای بسیاری از او در ادبیات کردی صورت گرفته و خود نیز تأثیر بسزایی در معرفی برخی شاعران کرد در فضای ادبی ایران داشته است، به گفتوگو بنشینیم. بهانه این گفتوگو استقبال بینظیر رسانهها و علاقهمندان در اقلیم کردستان، از شعرهای صالحی برای مردم سنجار و کوبانی بود. استقبالی که باعث شد دختری مبارز از پشت گریلا با او تماس بگیرد و از او برای همنشینی زیبای کلماتی که نثار این مردم کرده بود، تشکر کند. آنچه در ادامه میآید، گفتوگو با سید علی صالحی پیرامون تأثیرات متقابل ادبیات فارسی و کردی بر یکدیگر است...
***
پویایی هر فرهنگ قبل از هرچیز وابسته به گفتوگو و تبادل با فرهنگهای دیگر است. یکی از اصلیترین این تبادلات، گفتوگوی هنری به طور اخص در زمینه ادبیات است. به نظر شما ادبیات فارسی تا چه میزان در این زمینه موفق عمل کرده است؟
به محض اشاره به کلمه فرهنگ، بویژه اگر با عناوینی مثل «تعامل» همجوار شود، خواه ناخواه علائم و تابلوهای دیگری هم در ذهن آدمی زنده میشود. مثل «انسان»، «تاریخ» و در نهایت «رنگین کمان زبانها». این مرزها و خطکشیهای کاذب سیاسی و جغرافیایی است که معجزه ارتباط فرهنگی ملتها و اقوام بشری را نابود کرده است، وگرنه همه مردم دو سوی یک مرز، اکثراً یک قوماند و یک زبان نزدیک به هم یا مشترک دارند. این داشته مهم، استان به استان (دو کشور) پیش میرود و به مرزهای دیگر میرسد. مثلاً در ایران ما این ودیعه شناور به کردستان میرسد. کردهای ما با آن سوی مرز فامیلاند، ارتباط همزبانی و همفرهنگی دارند. کردها از آن سو به مرز ترکیه و سوریه میرسند و زبان مشترک دارند با مرزنشینان، شما همین زنجیره زرین زبانی و فرهنگی را با همین شرایط پیش ببرید. میبینید که روح یک فرهنگ بر سراسر این سیاره حکومت میکند که خروجی نهایی آن باور به عبارت و ترکیب «خانواده مشترک بشری» است. فرهنگ ملل، خارج از خواست حکومتها در طول تاریخ، همواره در حال تعامل بوده، هست و خواهد بود. رنگین کمان وحدت انسانی، امری خود رونده و رو به رشد است، خاصه در عصر عجیب ارتباطات ماهوارهای و اینترنتی.
حالا صنعت جهانگردی، صنعت ترجمه، رفت و آمدها، تعامل فرهنگی، رسانهها و دهها پدیده دیگر را به آن همدلی که گفتم، اضافه کنید. به چه دستاوردی میرسید؟ تأثیر و تأثر دو فرهنگ و دو ملت، اجتنابناپذیر و بیگسست. یک مثال تاریخی میآورم: «ابو نواس اهوازی» شاعر عصر عباسیان به سرزمین اعراب میپیوندد، بشدت بر شعر عرب تأثیر میگذارد. شعر عرب با همین شدت بر شاعران اسپانیایی (آندلس) اثر میگذارد. جُنگی از شعر شاعران اسپانیا در قرن هفتم هجری قمری جمعآوری میشود به نام «رایات المبارزین». همین جُنگ طی قرنها روی شعر اسپانیا اثر میگذارد. رافائل آلبرتی شاعر اسپانیایی گفته است: لورکا تحت تأثیر جُنگی بازمانده از گذشتهها بود به نام رایات المبارزین و بعد تأثیر شعر لورکا را بر شعر اروپا دنبال کنید تا امروز... میبینید مرز به مرز، ادبیات بی مرز در نهایت دَهش، چگونه خود را نثار میکند، بدون اجازه از حکومتها، بدون پاسپورت و تذکره و گذرنامه...!
و حرف آخر: تأثیر ادبیات ایران زمین میان اقوام «اویغور» در چین هم قابل یادآوری است، در هند و...! این رفت و آمد هوشمندانه میان ما و کردهای خاورمیانه همواره وجود داشته است. به همین دلیل و دلایل دیگر است که ما در سفر به کردستان عراق، نمیگوییم دارم میروم «خارج». میگوییم مسافر همین اطرافم.
"دۊکه و ئمڕو "
دۊکه گهره کمۊ
بێمه بهردهمت، چوک بهم
پهرده له سهر چاوی ئاوی عێشق بهمهلا
نهفسی بهرزم ڕێ نهدا
ترسیام بیژی
«ئارم بوره... جاری زۊه...»
که چه، ئمڕو
وا تو خوهد دی هاتیده
کز گوڕیاێه:
قاز و قورینگ
قهتاره بۆ لایتر بهستنه
دی منیش
رۊ وه عهرشی شوختر
پشت دریای مانیبۊین خستمه.
ههڵگهڕانهوه وه کوردی ناوچه قوروه: حهسهن موحهمهدی
"دیروز و امروز"
دیروز می خواستم/ در برابرت زانو بزنم/ پرده از چشم آبی عشق بردارم/ غرور راه را بر من بست/ ترسیدم بگویی/ «آرام باش... وقتش نیست...»/ و اکنون زمانی که/ تو خودت آمده ای/ فصل در تغییر است/ و غاز و لک لکهای مهاجر/ به سوی دیگر در کوچند/ من هم / رو به سوی دلداری دیگر/ در به روی خستگی بستهام.
در حدود 35 کیلومتری شرق شهر قروه در فاصله سه روستای داشبلاغ، آقبلاغ و وینسار بر روی کوهی مرتفع، بقایای یک معدن بزرگ سنگ قرار دارد که از نظر نوع، اندازه و تراش سنگ دارای ویژگی های خاص و از اهمیت بسیاری برخوردار است.
باور مردم بر آن است که این سنگها به داستان شیرین و فرهاد ارتباط دارد، نوع حجاری و سفالهای موجود در منطقه احتمالا به دوره ساسانی تعلق دارد این منطقه در ایام بهار به عنوان تفرجگاه مورد استفاده مردم است.
در ضلع شرقی همین کوه فرهاد تاش، دهانه غاری وجود دارد که اورل استین مستشرق اروپایی هنگام بررسی منطقه غرب کشور از این غار نام برده و ظاهراً نتوانسته وارد آن شود.
«ماڵ مناڵی»
لهو پهڕ ئاوایهو ماڵیگ ئهگاده چاو،
ئهینۊدهی؟
گۆردی داسکنه
بزانین باوکم ها کۊ؟
ئیسه ئهیشی له سۊچیگا خهریک سهرهمۆره بۊد
ئهژنهفی؟
باوک جوانی ئهڵاوندهو.
داخ ئهو مایین سوار لێ کهفتێه خوهش ناکا
ئهژنهفی چه قهتاره خوهنیگه؟
ئیوارهیگ هیلاک و شهکهت
له درهو تێدهو
خهفتن ههر ئهوهو چاو نهکردنهوه ههر ئهوه.
ئهمێنێده دایک ناحمی و سێ کورپه و عومری مهینهتی.
لهی ئاوایه
له ههر ماڵیگا
دهنگ سهرهمۆر وهک دۊکهڵ تهنیۊر ئهچی بهرهو ئاسمان
ئهژنهفی؟
ههر ئهوتی با ماڵ مناڵید بۊنم...
ئایسه ماڵ مناڵیهگهم دید؟
پف که پێا با بقوژێدهو!
تو وهک:
نهرمه بای بهیانیان بههاری
تو له لهشما:
گیانی سووکی نادیاری
بۆ شهوی خوشی و نهخوشیم:
یادگاری
ڕهمزی ئینتزاری
تو جریکهجریک ناو دارسانیگید وا جی دیین توه
بۆ ههسارهی بهرزی ئاواتم
دهنگ دۊریگی
چهنی جوانی
گیانه گهم!
جاران که ئهوتی:
پێکهنینت دهنگ دانهوهی سهوزی شهتاوه
چاوه قهشهنگهد:
گوولیگه پڕ له ماسی
زهرد و سۊری بهر خوهرهتاوه
ئیسه بۆچه وهک شۆڕه بی
برژانگه نهرمهگهد دهور داێهسهو
بۆچه گهرمایی روانیند نهماێه.
***
ههڵگهڕانهوه وه کوردی ناوچه قوروه: حهسهن موحهمهدی
له کتاو شێعری " خهوه بهردینه"
(ئهسڵ شێعرهگه):
سروهی بهیانی
تۆ وهکوو:/ سروهی بهیانانی بههاری/ تۆ له لهشما:/ گیانی سووکی نادیاری/ بۆ شهوی خۆشی و نهخۆشیم:/ یادگاری/ڕهمزی ئینتزاری/ تۆ جریوهی دارستانی جێژوانی/ بۆ ههسیرهی بهرزی ئاواتم زریوهی/ چهنده جوانی/ گیانهکهم!/ جاران که ئهتکوت:/ پێ زایهڵهی سهوزی شهتاوه/ چاوی شینت:گکهنینت ۆمی مهندی پڕ له ماسی/ زهرد و سووری بهر ههتاوه/ ئێسته بۆ وا شۆڕه بی/ برژانگی نهرمت دهوری داوه/ بۆچی گهرمایی روانینت نهماوه؟/
(ترجمهی فارسی):
نسیم صبحگاهی
تو مانند نسیم صبحگاهی در فصل بهاری/ در بدنم مثل جان ناپیدایی/برای شبهای خوشی و بیماری، در کنارمی/ سنبل انتظاری/ تو صدای پرندگان جنگلی هستی که محل دیدن توست/ برای ستاره بلند آرزوهام/ صدای دوردستی/ چه زیبایی/ عزیز من!/ قبلاً که می گفتی:/ خندههات مثل انعکاس صدای آبشار است/ چشمان زیبایت مثل برکهی پر از ماهی/ زرد و سرخ در حالی که پرتوهای خورشید به آن می تابد/ اکنون چرا مژههای نرمت مانند بید مجنون/ دور آن را گرفته/ چرا گرمای نگاهت نمانده؟/
کیهان فرهنگی: استاد، حتما با نشریه ما و روال کار آن آشنا هستید. معمولا نخستین سوال ما به خلاصه ای از شرح احوال و تحصیلات مربوط می شود.
استاد عبدالرحمن شرفکندی ( ههژار): شرح حال من چندان مهم و شنیدنی نیست. بنده در سال 1300 شمسی در مهاباد متولد شدم. ایام کودکی در مدارس دینی و حوزه های علمی درس خواندم و تازه پا به دوران جوانی گذاشته بودم که همراه خانواده ام به روستای تراغه در اطراف بوکان رفتیم. آن روزها بدلیل تبعیضات بسیاری که از سوی رژیم حاکم اعمال می شد بنده به سوی مسائل سیاسی کشیده شدم و ناگزیر در 24 سالگی به عراق متواری شدم.
در آنجا بیمار شدم و مشکلات و سختی های زیادی را پشت سر گذاشتم، بعد به لبنان رفتم و حدود دو سال در آنجا بودم. سه سال هم در سوریه ماندم تا اینکه عبدالکریم قاسم در عراق کودتا کرد و من به آنجا بازگشتم، در همین اول بود که با ملا مصطفی برخورد کردم و همدیگر را بازشناختیم. وقتی جنگ با عراق و رژیم صدام پیش آمد. من از طریق همکاری با رادیو مطبوعات، مخالفتم را ابراز میکردم تا اینکه مجبور به بازگشت به ایران شدم ولی در اینجا رژیم شاه مرا به اعدام محکوم کرده بود، از این رو دوستان وساطت کرده و خواستار لغو این حکم شدند اما، شاه در پاسخ گفته بود عفوی در میان نیست فقط پرونده اش را به جریان نگذارید.
بنده در بغداد عضو آکادمی علمی بودم و کارهای ترجمه زیادی هم داشتم، لذا وضع زندگیم خوب بود، کتابخانه خوبی هم داشتم اما تمام اینها را به دستور صدام مصادره کردند، در نتیجه وقتی به ایران آمدم در نهایت فقر و تنگدستی قرار داشتم، به این جهت خانه ای هم در اینجا به من دادند.
در ایران به منظور امرار معاش و به هر حال ارائه نوعی خدمت فرهنگی، تصمیم به کار گرفتم و به انتشارات دانشگاه و جاهای دیگری رفتم. در آنجا از توان و بضاعت علمی من سوال کردند. گفتم: من زبان عربی دوره جاهلیت و عربی بعد از اسلام را می دانم و با زبانهای بومی مردم عراق و لبنان و سوریه و مصر هم آشنایی دارم و ضمنا ترکی استانبولی و آذری را هم بلدم و چون خودم هم کُرد هستم، طبعا این زبان را هم به خوبی می دانم. آقای فرموشی به من گفتند، بیا کتاب قانون ابن سینا را ترجمه کن. من هم اگرچه اطلاع چندانی در مورد این کتاب نداشتم، ولی صرفا با این تصور که یک کتاب عربی را به فارسی ترجمه می کنم این کار را پذیرفتم. اما بعد وقتی کتاب را آوردم و مقداری از آن را مطالعه کردم دیدم به هیچ وجه آن طور که من تصور می کردم نیست و کاری سخت دشوار است.
بنابراین نزد ایشان بازگشتم و گفتم: دانسته های من بیشتر در خصوص ادبیات عرب و دواوین شعرایی نظیر متنبی و ابونواس و بحتری است، حتی ادبیات دوره جاهلیت را هم می دانم، اما ترجمه این کتاب در حد توان من نیست. آقای دکتر فرموشی گفت خسته نشو، اگر در ماه حتی یک صفحه هم ترجمه کنی، برای ما کافیست. بعد قرار شد کار دیگری را هم شروع کنم که همین فرهنگ کردی- فارسی است. برای انجام این کار هم هفته ای دو روز به پژوهشکده ایران زمین- که در حال حاضر متعلق به مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی است- می رفتم. پس از انقلاب اسلامی هم آمدند از من پرسیدند چکار میکنی؟ گفتم مشغول ترجمه قانون و گردآوری فرهنگ کردی- فارسی هستم، اگر موافق هستید ادامه بدهم، که البته مورد قبول واقع شد. ترجمه قانون درحال حاضر تمام شده، هر چند 3 جلد آن بیشتر به چاپ نرسیده و 4 جلد دیگر در آینده چاپ خواهد شد.
کیهان فرهنگی: از شرح حالتان خیلی زود گذشتید. در مورد تحصیلاتتان و فعالیتهایی که هنگام زندگی در بغداد داشتید می خواهیم بیشتر بدانیم.
استاد شرفکندی: اگر اجازه بدهید داستان کوتاهی را برایتان تعریف می کنم که مصداق کامل زندگی من است: